صدای خرامه

دلنوشته امام جمعه خرامه در سوگ حاج مرتضی زارع

دلنوشته ای در سوگ حاج مرتضی زارع:
بسم الله الرحمن الرحیم.
صلی الله علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک…
مرتضی دلی نورانی داشت
پاک بود و بی آلایش ،صاف و گوارا و همیشه جاری.
صاحب همت بود ،هیچ کاری برایش سخت نمي نمود ،سمج بود و پی گیر اگر به اولویت چیزی می‌رسید تا محقق شدنش از توانایی‌ها و امکانات خودش و دیگران با نهایت سماجت استفاده می‌کرد تا به سرانجامش برساند و اگر کاری از او میخواستی در کمترین زمان ممکن و بدون پشت گوش اندازی انجام می‌داد یادم هست یک روز بعد از اتمام نماز جمعه با جمعی از دوستان به بهانه ای صحبت از یکی از داروهای گیاهی فصل بود که خواص درمانی خوبی هم دارد و من گفتم: کاش میشد کمی از این گیاه هم بدست من می‌رسید سریع گفت: حاج آقا من برایتان می آورم خوب بر اساس محاسبات ذهنی آدم می‌گوید: لابد دوسه روز دیگر، ساعت ۶عصر همان روز بود که به من زنگ زد که حاج آقا دارم فلان گیاه دارویی که صحبتش شد را برایتان می آورم…
بچه مسجدی و هیئتی بود و پا بکار روضه و سینه زنی و خدمت در خیمه امام حسین.ع.
از نوجوانی کتاب دوست بود و مروج کتاب خوانی، بویژه پای کار شهداء و کتابهای سیره شهدا، و چند ماهی هم بود که در ورودی مصلی روزهای جمعه بساط کتاب پهن می‌کرد و گاهی با خوشحالی زائد الوصفی میگفت: حاج آقا خدا روشکر این هفته اقبال بیشتری به کتاب شده…
ولایتی وپای کار انقلاب بود و همیشه خوشحال و سرمست بود که دارد سرخط فرامین مقام معظم رهبری را در برنامه های فرهنگی و اجتماعی دنبال می‌کند و کارهایی هم که می‌کرد با یک ذوق و حظ خاص و شادمانی وافری در نقشه مهندسی فرهنگی حضرت آقا با انگشت نشان می‌داد و خوشحال بود که دارد به امر آقا کار می‌کند.
جهادگر عرصه تبیین بود و خیلی منطقی و متین و با حوصله و در عین حال با سوز و سماجت سعی در روشنگری و برطرف کردن کج فهمی ها و دفع توطئه های مجازی و حقیقی دشمن داشت.
از کج رفتاریهای فرهنگی و وضعیت پوشش برخی بانوان گلایه داشت و غصه ارتکاب منکرات در جامعه را داشت و پای کار امر به معروف و نهی از منکر بود، یک روز به من زنگ زد و درد دل کرد که امروز وقتی با ماشین مسافرکش عازم شیراز بوده راننده بی مبالات در ماه محرم نوار موسیقی شاد روشن کرده و او هم تذکر داده و راننده هم تمرد و گستاخی کرده و او هم مجبور شده در میانه راه از ماشین پیاده بشود.
آتش به اختیار بود و بارهای بر زمین مانده را بر می‌داشت
و بالاخره مرتضی سبکبال بود و بی تعلق جسم لاغری داشت اما تند و تیز و چابک، بیقرار بود و مسافر، غریب بود و مهاجر ،این را از کوله پشتی غالبا پر از کتاب و ابزار فرهنگی که اکثر اوقات حتی در طی کردن مسیر بین خرامه و کربال مثل زائران اربعین به دوش داشت میشد فهمید
و چقدر عجیب و بجا اینگونه رفتنش، انگار همین چند ساعت پیش بود که خبر شهادت پیر مراد روستایش حاج غلامعباس عباسی را شنیده بود و سراسیمه به من زنگ زد که حاج آقا باید لااقل جنازه حاجی را برای تشییع به روستای ما که زادگاه شهید است بیاورید و در صدد کمک به استقبال از شهید بود.
تقدیر را که نمی‌ شود راز گشایی کرد و نمی‌ شود به مشیت الهی معاذ الله اعتراض داشت اما ایکاش در تقدیر الهی چنان بود که معبر باریک شهادت در این دوران کمی عریضتر بود تا خونی که وقت ملاقات با خدا از مرتضی ریخت در این معبر می‌ریخت اما چه باک که راهت و مرامت راه و مرام شهیدان بود که
( ومن یخرج من بیته مهاجرا الی و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله.)۱۰۰نساء
امین کشاورزی
امام جمعه خرامه
۲۶ مرداد۱۴۰۲

 

به گزارش صدای خرامه حاج مرتضی زارع یکی از بسیجیان دغدغه مند در عرصه های مختلف انقلاب بود که چند روز پیش در مسیر مشهد  به خرامه در صورتی که مسافر بود در سانحه تصادف جان عزیز خود را از دست داد و به لقاء الله پیوست. روحش شاد و یادش گرامی باد